photo_2015-11-30_15-10-43

استاد عباس عنقاتهرانی(عنقا)

حریم ولایت

شد عزتم تمام ز بعد تو ای پدر
من آن گلم که کرده فلک خار در نظر

خواندی مرا تو بضعته منّی ولی چه سود
دشمن شکست سینه و پهلوی من ز در

رفتی و سوخت لاله صفت قلب دخترت
شد قوت دل ز داغ تو خونابه جگر

خواهم ز پیشگاه اجل مرگ خویش را
بس دیده ام ز امّت بی شرم و شور و شرّ

مویم سفید گشت و رخ از رحلت تو زرد
خم شد پدر به فصل جوانی مرا کمر

شد محسنم به پشت در از جور و کین شهید
دشمن چو دید نخل ولای تو بارور

آتش گرفت جان پدر جان فاطمه
تا زد عدو به خانه ی شیر خدا شرر

احقاق حق ز بهر فدک کردم و ببین
بر صورتم ز سیلی دشمن ز حقّ اثر

تا از حریم قدس ولایت کنم دفاع
شد سینه ام مقابل تیر جفا سپر

زاغان شدند چیره به عنقای قاف و قرب
آن سان کزو ز کینه شکستند بال و پر


فروغ ماه

در آن سرا که توئی آفتاب لازم نیست

فروغ ماه که باشد شهاب لازم نیست

تو را که رف رف عشق است مرکب اقبال
به زیر گام بلندت رکاب لازم نیست

چو نیست غیر تو فرمانروای کشور دل
برای دلبریت انتخاب لازم نیست

چنان ز عشق تو آتش گرفته خرمن دل
که بهر کشتن این شعله آب لازم نیست

به باده نوش هوس باز خود پرست بگو
که مست جام ولا را شراب لازم نیست

به یاد خسرو و شیرین سخن بگو عنقا
حدیث حُسن تو را آب و تاب لازم نیست

خوشم به صبح قیامت به پیشگاه خدا
به دل چو مهر تو دارم حساب لازم نیست


مشعل جان

گر بقا خواهی تحمّل در بلا می بایدت
بردباری در ره فقر و فنا می بایدت

تا فنا در خود نگردی کی فنا در حق شوی
از خودی بگذر فنا شو گر بقا می بایدت

مشعل جان کن به نور شرع و عرفان مشتعل
راه اگر در آستان مصطفی می بایدت

هست بین جان و جانان جسم خاکی چون حجاب
تن رها کن گر حضور کبریا می بایدت

با رضای دوست عاشق را چه جای گفتگوست
چون به راه عشق تسلیم و رضا می بایدت

سالکان را جز می صدق و صفا در جام نیست
در طریقت گر سپردی سر وفا می بایدت

روی باید که گردانیدن از بیگانگان
گر وصال آن نگار آشنا می بایدت

بی ولای مرتضی طاعت نمی گردد قبول
لطف حق خواهی ولای مرتضی می بایدت

گر به هنگام دعا عنقا نظر داری به دوست
سینه ی پاکی به معیار دعا می بایدت


سنگر عشق

کربلا گشته زخون سنگر عشق
بوسه زینب زده بر حنجر عشق

بی سر افتاده غریبانه به خاک
پاره از تیغ ستم پیکر عشق

جمله اصحاب وفادار حسین
همه سرمست و خوش از ساغر عشق

اهرمن دست سلیمان ببرید
از پی بردن انگشتر عشق

بی کفن تشنه جگر خفته به خون
خسرو مقتدر کشور عشق

اندر آن قوم نبد اهل دلی
تا که از مهر شود یاور عشق

شد در آن معرکه بی یار شهید
بعد هفتادو دو تن رهبر عشق

نتوان یافت به اعصار و قرون
جز حسین بن علی مظهر عشق

پر زد عنقــا به سر قاف ولا
چون شد از عشق پی شهپر عشق


رباعیات

لب های به خون ترانه ات آوازم
مژگان به هم کشیده ات پروازم

تو سرو ز پا فتاده ی علقمه ای
دستان ز تن فتاده ات را نازم

،،،،،،،،،،،،،،،،،

تا دست تو از بدن جدا شد عباس
پشت من دل خسته دوتا شد عباس

تا دست علم گیر تو شد علم گیر
دست قلمت دست خدا شد عباس

،،،،،،،،،،،،،،

عبادت بی تولای علی هیچ
نوای عشق بی نای علی هیچ

اگر عمر دوصد نوحت ببخشند
تمام عمر منهای علی هیچ

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *