زلف چلیپا
احسنت به این سیرت گویا که تو داری
احسنت به این سینه ی سینا که تو داری
سریست دراین روی پریچهره ی گلگون
حاشا مکن این باطن گویا که تو داری
دل را به سر کوی خود ای یار کشاندی
خواهی گذرم از دل شیدا که توداری
موج سخنت وهم خیالم بشکافد
ازساحل این سینه ی دریا که توداری
گفتار تو در ژرف خیالم بنشیند
در سر چو نگنجیده معما که تو داری
مصلوب شده حنجره ازبس به تو گفتم
احسنت به این زلف چلیپا که تو داری
دُر از دهن و لعل گهربار تو ریزد
گل می شکفد از رخ زیبا که تو داری
گر لحن خوش از سینه ی (داوود) عیان است
نازم نفس مست مسیحا که تو داری
پلنگ تیر خورده
دلم در کربلای پنج گم شد
میان توده ای از رنج گم شد
صدای ناله ی همرزم شیدا
درون های وهوی سنج گم شد
به کنج سینه ام گنجی نهان بود
در آن غوغا کلید گنج گم شد
شدم همچون پلنگ تیر خورده
چو دیدم یار نکته سنج گم شد
گرفتم در بغل همسنگرم را
که دیدم دستش از آرنج گم شد
گل سرخی به روی دست (داوود )
میان باغی از نارنج گم شد