امید محض
يك لحظه ردپاي تو را گم نمي كنم
هيچ اعتنا به طعنه ي مردم نمي كنم
مردم، اسير خواهش خويشند، بگذريم
ديگر در اين زمينه تكلم نمي كنم
مردم، دو چهره اند، مرامی كه خوب نيست
با اين مرام خلق تفاهم نمي كنم
جز روي دلگشاي تو را اي اميد محض
در پيش چشم خويش تجسم نمي كنم
لبخند رفته از لبم، اي دوست بعد از اين
حتي ميان گريه تبسم نمي كنم!
عمري مرا گذشته و در اين دو روز هم
خود را اسير خوشه ي گندم نمي كنم
اين بار نيز از تو عقب مانده ام ولي
يك لحظه رد پاي تو را گم نمي كنم
نگاه تازه
آئينه هاي باغ تماشا هنوز هست
راهي به سمت كوچه ي دل ها هنوز هست
درها اگر كه بسته به روي نگاه ماست
يك پنجره براي تماشا هنوز هست
بايد كه چشم خويش گشود و دوباره ديد
غير از سراب، جاده و دريا هنوز هست
امروز اگر كه تازه كني شيوه ي نگاه
فرصت براي ديدن فردا هنوز هست
با يك نگاه تازه جهان ديدني تر است
چشم و دلي براي تو آيا هنوز هست؟
خواهي اگر كه همسفر كاروان شوي
با كوله بار عشق بيا، جا هنوز هست!
باور كنيد فرصت ديدار مي رود
دم را غنيمت است كه با ما هنوز هست!
سفر می کنم
سفر مي كنم تا به جايي كه نيست
به دنياي بي انتهايي كه نيست
شب و روز، دنبال خوشبختي ام
و مي جويم آن را ز جايي كه نيست
زمين و زمان جايگاه من است
نفس مي كشم در هوايي كه نيست
نگاهم غريبانه ره مي برد
پيِ رد يك آشنايي نيست
كسي گم شد انگار در كوچه ها
در اين جاده جز رد پايي كه نيست
سرور سرود رهايي چه شد؟
در اين جا به جز غم صدايي كه نيست
دلم در قفس خلوتي تازه يافت
رها مي شود در فضايي كه نيست
در اين كوره راهي كه افتاده ام
به جز دل مرا رهنمايي كه نيست
غزل مي سرايم براي زمان
و تقديم بر لحظه هايي كه نيست!
كسي باز در باور من نشست
خدايي كه هست و خدايي كه نيست