آسمان آبی زمین پاک
باران
نقاشی می کند آسمان را ،آبی
وستاره ها فانوس به دست
در فراسوی دستانم، شفاف سوسو می زنند
روزها می گذرند،
هوا غبار آلود
جلوی چشمانم ماشین ها رژه می روند
ونفس سنگین وهوا دلگیر
وزمین پاک نمی شود
از همهمه ی زباله ها مگر به همت دستان پاک ما
قدر دان دانه های بارانم.
به چه کس باید بگویم تکه ای از آسمان سهم من است…..
طنز تاکسی
ایستادم در خیابان ،تاکسی پیدا نشد
این دل غمگین من یک لحظه از غم وا نشد
خواستم پای پیاده رو سوی مقصد کنم
پای خسته نم نمک آمد نشد، اما نشد
ناگهان دیدم که تاکسی آمد از ره بی درنگ
هرچه کردم، واکنم در را، نشد
آی تاکسی تا به کی باید پیاده گز کنم
بی مروت ،نوبت این خسته ی بی پا نشد
با امید صبح فردا طی کنم این راه را
بگذرد هر روز اما بی گمان فردا نشد
بس که خوردم حرص بی حد در مسیر تاکسی
بار بر دوشم ،سواری ای دریغ اینجا نشد
ای (رضا)غمگین مشو روزی سوارش می شوی
گرچه زین توبه پشت و نوبتت حالا نشد
پرواز صد پرستو
از بس كه لاله رسته دردشتهاي خـسته
ديگر نميتوان گفت نوروز را خجـسته
دراين ديارغربت اشكي كجاتوان ريخت
تلخ است خنده هاي شيرين به لب نشسته
توفان گرفته ياران از نا خدا بپرسيد
آيا؟ رسد به ساحل اين كشتي شكسـته
كي خار غم برآری؟ازپاي دل كه آنگاه
بر پاي تو بريزم گلهاي دستـه دسـته
آزادگان عالم در بنـد ها اسيـرند
كي ميشود؟ خدايا اين بندها گسـسته
کنج قفس نشستـه درآرزوی پرواز
کی ؟می توان پریدن با بالهاي بسـته
دشمن شکست شاخه از نخلهای زیتون
تزویر مکر وحیله گویی زعقل رسته
سرسبز می توان زیست درزیر آتش ودود
تاگل دهد دوباره اين شاخـة شكسـته
پیام آور عشق
مکه درشور وسـرور ونـور بود
مصطفی ازعشق حـق مسروربود
ازنشاط اوسـت شـورکهکشـان
غرق شـادی شدزمیـن وآسمان
می نشیند تـا عـرق بـر روی او
می وزد بـاد صـبا از کـوی او
ره نمی یـابد کسی درخلوتـش
تاکه باشـد پیک حق هم صحبتش
جبرئیل ازعـرش می آیدفـرود
تا رسـاند از خـدا بـر او درود
اِقرأ بِاسـمِ رَبِـکَ آورده اسـت
عالمی را محو دلـبر کرده است
گفت :برخوان ای محمد ای عزیز
هان،پیام آورده ام از جـای خیز
پیک حق می گفـت از سِـرجَلـی
قلب احمد شـد به مِهرش مُنجلی
شد حَرا روشـن ز انـوار خـدا
گشت مبـعوث رسـالت مصطفی
شدهمه ادیـان حق کامـل به او
علم عـالم را درآيینش بـجـو
وصف دلبر گفتم او جان من است
درحریم عشـق جانان من اسـت
عطر افشان می شود گیسـوی او
دل (رضا)رامی کشاند سـوی او
می نویسم نام تـو بر برگ گُـل
صد سلامت بـاد ای ختم رُسـل